یکی از ضروری‌ترین و ارزنده‌ترین صفات یک مؤمن در نگاه قرآن، اهل عمل بودن است. هر کدام از ما بارها و بارها خوانده و شنیده‌ایم که علم بدون عمل، ابزار شیطان و زمینه‌ساز انحراف است و اساساً برخلاف فرهنگ ارسطویی که دیرزمانی بر ذهن و ضمیر مسلمانان حاکم بود، از منظر دینی علم نه تنها ارزش ماهوی ندارد بلکه اهمیت و نقش آن صرفاً در طریقیت و ابزار بودن آن است. چنان که امام شاطبی پس از بحثی مستوفا و طولانی در این مورد، پرداختن به علوم فاقد سود عملی را شرعاً ناروا و منشأ تفرّق و تباغض می‌داند و تأکید می‌کند: «هر نوع علم دینی صرفاً از جهت نتیجه‌ی آن که همان عمل است، ارزش دارد.»‌ [شاطبی؛ موافقات، 1/45-31] 
از این رو مؤمنان به الزام فرهنگ قرآنی و تربیت اسلامی باید اولاً همواره در جست‌جوی دانش‌ها و آگاهی‌های سودمند و زاینده‌ی میوه‌ی عملی باشند و ثانیاً جدّاً در صدد عملی‌کردن دانسته‌های و آموخته‌های خود باشند و اگر هم به علم‌آموزی می‌پردازند، مقصودی فرعی و در راستای رفع موانع و نواقص عمل باشد.

بر این مبنا مسلمان جدّی و فرهیخته کسی است که شدیداً و جدّاً به فرموده‌ی حکیمانه‌ی «مِنْ حُسْنِ إسْلامِ الْمَرْءِ تَرْکُهُ مَا لایَعْنِیهِ» دلبستگی و پایبندی دارد و با هر چه مواجه می‌شود در وهله‌ی اول سؤال می‌کند که «چه ربطی به زندگی من دارد؟» و اگر دید به «چه باید کرد» او ربطی دارد به آن می‌پردازد و گرنه از کنارش می‌گذرد. در نظر بگیرید که شما در خیابان در حال عبور هستید و ناگهان اتومبیلی با یکی از عابران تصادف می‌کند و عابر نقش بر زمین می‌شود. در این حال شما دو موضع می‌توانید بگیرید: یکی این که سریعاً مصدوم را به یک مرکز درمانی منتقل کنید و دوم این که به بررسی هویت، جنسیت، قد، وزن، نیّت، زاویه‌ی دید، وضع روانی و دیگر مشخصات فیزیکی و روانی راننده و عواملی هم‌چون وجود یا عدم تابلوهای راهنمایی، پهنای عرض خیابان و پیاده‌رو، میزان حجم و تراکم اتومبیل‌ها و مردم و ... بپردازید! معلوم است که آدم عاقل طرفدار برخورد اول است و در دلسوزانه و عاقلانه بودن موضع دوم تردید جدی وارد خواهد کرد. در مباحث مرتبط با زندگی دنیوی و اخروی ما هم همین موضوع صادق است و این که عرفای ما این همه فلاسفه مشغول قدم و حدوث و تناهی و عدم تناهی عالم و جوهر و عرض و ثبات و تغییر را به باد ریشخند و استهزاء گرفته‌اند، از همین منظر بوده‌است! چنان که از شمس تبریزی نقل است که به یکی از اهالی فلسفه که وجود خدا را با برهان اثبات کرده‌بود، به طعن و تمسخر گفته‌بود: دیشب فرشتگان را در خواب دیدم و سپاسگزارتان بودند که وجود آفریدگارشان را اثبات کرده‌ای!

تصور کنید بیماری به پزشک مراجعه کند و علی‌رغم خطورت مرض و کمبود زمان به مطالعه‌ی مواد داروها، کیفیت ترکیب آن‌ها، موضوع تولید و توزیع داروها و ... بپردازد، آیا چنین کسی را فردی خردمند و جدی به حساب می‌آورید؟!
لذا هر سؤالی و هر مسأله‌ای و هر گره‌ای را نباید جدی گرفت، ابتدا باید ارتباط آن با «چه باید کرد» را سنجید و سپس به آن پرداخت. به قول مولوی ابتدا باید از تهی‌نبودن کیسه اطمینان حاصل کنیم و سپس به گشودن گره بپردازیم و گرنه هر گره‌گشایی و جست‌جویی را نمی‌توان تعقل و تحقیق خواند:
فکر آن باشد که بگشاید رهی
راه آن باشد که پیش آید شهی
شاه آن باشد که از خود شه بود
نی به مخزن‌ها و لشکر شه شود

پیامد دوم اصالت عمل در فرهنگ اسلامی این است که فرد مسلمان این واقعیت پر اهمیت و سازنده را درک کند که روح تدین یعنی ایمان، نه یک مجهول یا حل یک معما بلکه مؤمنانه زیستن است! از این رو مؤمن حتی در صورت مواجهه با نوشته‌ها یا گفته‌های اِخباری هم باید آن‌ها را به گزاره‌هایی انشایی و دستورات اخلاقی تبدیل کند. ایمان انباشتن اطلاعات درباره‌ی عقاید، احکام و تاریخ یک دین نیست، اگر چنین بود که با تدریس و آموزش یک کتاب کوچک می‌بایست همه مؤمن می‌شدند، در حالی که چنین نیست! اگر مراد اصلی از مؤمنانه زیستن، قلب و تبدیل گزاره‌های اِخباری به دستورات اخلاقی و انشایی نمی‌بود، ارزش عباراتی چون «خدا ناظر ماست» یا «قیامت وجود دارد» یا «مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ» هیچ از عبارتی مثل «در تابستان پشه زیاد است» یا «کک جهنده‌ترین موجود است» بیشتر نمی‌بود!

اگر مراد از مطالعه‌ی اسماءالحسنی و صفات خدا که هر کدام به گفته‌ی ابن‌قیّم جوزی: «دقیقاً همان گونه که آثار و لوازم خلقی و تکوینی دارند، لوازم و مقتضیات تشریعی و اخلاقی هم دارند و در مقابل هر صفتی از صفات خدا، عبودیت متناسب با آن هم لازم است.» [ابن‌قیم جوزی، مفتاح دار السعادة، 2/90، دارالفکر، بی‌تا، بی‌جا] تصحیح رفتار به تناسب آن‌ها نباشد، انباشتن آن‌ها در ذهن و تکرار آن ها با زبان چه فایده‌ای خواهد داشت؟
از پی آن گفت حق خود را بصیر
که بود دیدِ وی‌ات هر دم نذیر
از پی آن گفت حق خود را سمیع
تا ببندی لب زگفتار شنیع
از پی آن گفت حق خود را علیم
تا نیندیشی تو فسادی ز بیم
گر بگویند این لقب‌ها در مدیح
تا ندارد آن صفت نبود صحیح [مولوی، مثنوی معنوی، دفتر چهارم، ابیات 215 به بعد]
مطالعه‌ی سیره‌ی پیامبران و صلحا اگر برای درس‌آموزی و عبرت‌اندوزی نباشد، ردیف‌کردن سریع مشخصات شناسنامه‌ای و وقایع زندگی آنان به چه کار می‌آید؟!
به معراج برآیید چو از آل رسولید
رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید
چو او ماه شکافید شما ابر چرایید
چو او چُست و ظریف است شما چون هلپندید
چون آن چشمه بدید چرا آب نگشتید
چون آن خویش بدیدید چرا خویش پسندید
چو در کانِ نباتید تُرُش روی چرایید
چو در آب حیاتید چرا خشک و نژندید؟! [مولوی، کلیات شمس]

به حج رفتن اگر برای تهذیب باطن و به‌سازی اخلاق نباشد، آوارگی و رنج سفر و دوری از خویشان و زادگاه چه سودی خواهد داشت:
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیف است نشانه‌اش بگفتید
از خواجه‌ی آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته‌ی گل کو اگر آن باغ بدیدید
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید؟! [مولوی، کلیات شمس]

خواندن و شنیدن داستان زندگی صحابه و پیشوایان دین اگر به گرمی درون و پالودگی کردار و گفتار نیانجامد، و صرفاً به قصد اطلاع از «تاریخ وفات این و آن» باشد، معلم شایسته‌ای هم‌چون اقبال لاهوری حق دارد که این گونه به درگاه پروردگار خویش بنالد:
تو گفتی از حیات جاودان گوی
به گوش مرده‌ای پیغام جان گوی
ولی گویند این حق‌ ناشناسان
که تاریخ وفات این و آن گوی!
نماز اگر رعایت نظم فقهی و آداب ظاهری عبادات و تکرار بی‌فایده‌ی الحمد بدون تأمل در معانی و لوازم این عبادت و بی‌توجه به ضرورت آراستن خود به اوصاف حامدون است، به مولوی باید حق داد که این چنین لب به طعن و نکوهش بگشاید:
حمد گفتی کو نشان حامدون
نه برونت هست اثر نه اندرون
چون زچشمه آمدی چونی تو خشک
ور تو ناف آهویی کو بوی مشک
در رُخت کو از میِ دین فرّخی
گر بدیدی بحر کو کفّ سخی
زانکه می‌گویی و شرحش می‌کنی
چون نشانی در تو نامد ای سنی
هین چرا خشکی که اینجا چشمه‌هاست
هین چرا زردی‌ که اینجا صد دواست؟!

آری، در فرهنگ تربیتی قرآن، دینداری نه مطالعه و استماع خشک و خالی محتوای متون دینی، بلکه تبدیل مواد اولیه‌ی دریافتی از گیرنده‌ها به فراورده‌های سالم و دین‌پسندانه است، سردادن پاسخ «إنْتَهَیْنا، إنْتَهَیْنا» بعد از شنیدن ندای «فَهَل أنتم مُنْتَهون» است، کنترل نگاه‌ها پس از خواندن «یَعْلَمُ خائِنَةَ الأعْیُن» و تأدیب زبان پس از شنیدن «مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ» و ... است! به تعبیر نصرالله منشی در کلیله و دمنه اساساً «دل را از برای انقلاب، قلب نهاده‌اند!» دل که در فرهنگ قرآنی ابزار تعقّل است، کارش قلب و تبدیل خبرهای دریافتی به دستورات اخلاقی است و طبیعی است که هر چه دل سالم‌تر و سفیدتر باشد، کارش را بهتر و توانمندانه‌تر انحام خواهد داد و سریع‌تر از «هست‌ها» به «بایدها» خواهد رسید مگر این‌که گرفتار آفت شهوت گردد که در آن صورت درس و نفس نیز متارکه خواهند کرد و دانش کارکردی ویرانگر خواهد یافت و فرد را به سمت پرتگاه «مغضوب علیهم» می‌کشاند. زیرا گناه و نافرمانی صبغه‌ی عالمانه و آگاهانه می‌یابد و عصیان آگاهانه پیشه و صفت مؤمن نیست (وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلَی مَا فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ)!

می‌دانیم که منشأ تمامی انواع تیره‌ورزی یا فسادِ علم است و یا فسادِ قصد. و علمی که عملی نشود طبعاً محبوس فسادِ قصد و ضعف اراده است و بنا به منطق قرآنی به هر اندازه که دانسته‌ها و آگاهی‌‌های خود را بپوشانیم و یا خلاف آن‌ها عمل کنیم به همان اندازه از گروه «مُنْعَمْ علیهم» دور و به گروه «مَغْضُوب عَلَیْهِم» نزدیک می‌شویم، گروهی که در شبانه‌روز دست‌کم هفده بار از خدا می‌خواهیم که ما را زمره‌ی ایشان قرار ندهد!

از خدای بزرگ می‌خواهیم که به همه‌ی ما علم نافع و عمل صالح عنایت فرماید و عاجزانه از او درخواست می‌کنیم که:
«اللَّهُمَّ إنَّا نَعُوذُبِکَ مِنْ عِلْمٍ لا یَنْفَعُ، اللَّهُمَّ عَلِّمْنَا مَا یَنْفَعُنَا وَ انْفَعْنَا بِمَا عَلَّمْتَنَا و لا تَجْعَلْنا کَالَّذِی آتَیْتَهُ آیاتکَ فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاویِن»!